«The Cove» نام مستندی است که در سال ۲۰۰۹ و در نود دقیقه «لویی سیهویوس» آن را کارگردانی کرده و توسط کشور آمریکا تولید و پخش شد. این مستند همان سال نیز جایزه اسکار بهترین مستند را دریافت کرد. نام اثر در معنای فارسی به خلیج یا پناهگاه کوچک ترجمه شده اما در دنیای واقعی و در مفهومی بصری به یک محیط خشن، غیراخلاقی و فاقد حیات برای دلفینها تبدیل شده است. این مستند، داستان «ریک اُبری»، فعال شناختهشده محیطزیست و حامی دلفینهاست که همراه با دوربین و یک گروه حرفهای به خلیج تائیجی در کشور ژاپن سفر میکنند؛ شهری به ظاهر آرام با مردمانی که نمیدانند در محیط پیرامونشان یک سلاخی گسترده در حال وقوع است!
مستند از همان ابتدا، فانوسی در دریا را که نشان از یک خطر است، نشان داده و آن را تا انتها گسترش میدهد که لحن فیلم را به روشنی بیان میکند. فیلم نسبت به موضوع، آگاهی کامل داشته و با کمک گرفتن از تصاویر آرشیوی و تجربه افرادی که در کشور ژاپن فعالیت محیطی کردهاند، با تحقیق وارد میدان میشود.
کارگردان به خوبی از پس چالشهای محیطی برآمده و دانسته به دلِ شهری میرود که دولت آن به ظاهر حامی حیوانات دریایی است اما با مخفیکاری شدید منطقهای را در اختیار صیادان دلفین گذاشته است! شیوه تصویربرداری و ایجاد تعلیق فراوان، به جذابیت فیلم افزوده و حتی میتواند بینندگان عادی را نیز جذب کند.
این مستند خودخواهی و وحشیگری انسانها را نسبت به موجودی که آرام، باهوش و البته بیآزار است، به خوبی نشان میدهد؛ هزاران دلفین برای قصابی و صدها دلفین دیگر برای نمایش در سیرکهای آبی شکار میشوند! این فیلم بدون نقص نیست، اما برای مخاطب الهامبخش است. مستندهای کمی هستند که میتوانند منجر به تغییر پایدار در زندگی یا رفتار شخصی بیننده شوند اما این اثر میتواند تا سالها در ذهن تماشاگر باقی مانده و او را نسبت به طبیعت حساستر کند.
مستند از همان دقایق ابتدایی، نفسگیر و تماشایی شروع شده و فیلمساز در همان یک ربع اولیه، بیننده را برای ادامه و تفکر ترغیب میکند. لحظات با استفاده از دوربینهای مختلف، سینمایی ثبت میشوند و در دقایق میانی اثر اوج گرفته و فصل درخشانی از تعقیب و گریز در یک فیلم مستند را به نمایش میگذارند.
سپس گفتوگوها به شیوه مرسوم سینمای مستند با فعالان مبارزه با کشتار دلفینها در تائیجی آغاز میشود که بخش مهم مستند را شکل میدهند. سازندگان به خوبی دلفین را معرفی میکنند تا مخاطب بداند تنوع زیستی چه ضربه کشندهای را تحمل میکند.
گفتارمتن انتخاب شده که با ذکاوت در فیلمنامه گنجانده شده از این عبارت استفاده میکند تا بیننده بداند که لبخند دلفینها چندان از سر رضایت نیست: «به نظر میآید که دلفینها شادند و همیشه لبخند میزنند، اما لبخند یک دلفین بزرگترین فریب طبیعت است.» این جمله بیننده را بیش از پیش مشتاق به تماشا و پیگیر سرنوشت دلفینها میکند. هر چند این مستند نقاط مثبت و تاثیرگذاری بسیاری دارد اما نگاه این اثر یک جانبه بوده و در آن دیدگاهی مبتنی بر جامعهشناسی دیده نمیشود.
مستند نتوانسته به بومیان منطقه نزدیک شود و فقط از آنها سایههایی ترسناک و قاتل ساخته است. فیلم در بستری غربی ساخته شده و از پلیس تا دولت را تبهکار و مجرم نشان میدهد، بیآنکه به آنها فضایی برای دفاع بدهد. یک نکته دیگر میزان بالای احساسات در این مستند است که سازنده نتوانسته آن را در فرمی واقعگرا کارگردانی کند. در نهایت فیلم خلیج با خونبازی انسانها و مستند همچنان معترض به موضوع کشتار دلفینها با عبارت «امیدی نیست» تمام میشود.
با این حال میتوان گفت این نوع از سینما نشان داده که میتواند با رویکردی منتقدانه به دنیای سرمایه جهت دهد تا تنوع زیستی زمین بیشتر حفاظت شود. این راهبردی است که میتواند در سراسر جهان «امید» به زیستن را ایجاد کند.
این یادداشت با ویرایش روزنامه پیام در تاریخ سیزدهم آبان سال سه به چاپ رسیده است.