درباره هنرمند شریفی همچون «منوچهر فرید» نوشتن به دشواری نگارش یک پایان نامه یا رساله دانشگاهی با موضوع سینمای ملی ایران است؛ او از نسل بازیگران خلاق و هوشمندی است که تنها یکبار در آسمان هنر می درخشند و ستاره میشوند، در حالی که از ردپای سایرین تنها به اندازه یک نور اندک باقی میماند. او فعالیتهای تئاتری را از اوایل دهه سی خورشیدی آغاز کرد و از همنسلان پرویز فنیزاده، جمشید مشایخی، پرویز صیاد، محمدعلی کشاورز، علی نصیریان و داود رشیدی است؛ همان نسلی که طرحی نو در هنرهای نمایشی درانداختند و با موج نوی بزرگانی همچون ابراهیم گلستان و بهرام بیضایی همراه شدند تا امروز و بعد از گذشت چند دهه نماد استقلال و پایداری یک جامعه ی تهی شده از معنا باشند. وی همواره به تئاتر ملی ایران احترام میگذاشت و با اینکه در سینما درخشیده بود اما میدانست که رمز ماندگاری بر روی صحنه ماندن است. در نهایت همزمان با رخدادِ انقلاب او برای همیشه ممنوع الکار شد!
آقای فرید یکی از ستاره های درخشان هنرهای دراماتیک و ملی ما بود که قدرنادیده از ایران رفت و امروز در سن ۸۶ سالگی به دور از وطن یکجانشین شده و این برای دلسوزان واقعی ایران دردی است که درمانی ندارد. کارنامه او هر چند اندک اما عمیق و سرشار از اتفاقات مختلف و جذاب است؛ کار کردن با فیلمسازانی معتبر و برجسته و درخشیدن در روی صحنه همگی نشان دهنده انسانی است که دانسته دل به دریای هنر زده و دریغ برای نسل کنونی که نمیتواند هنرنمایی او را بر روی پرده ببیند؛ شاید این جمله بیراه نباشد که نه پرده نقرهای سینما با او مهربان بود و نه جامعه!
فرید پس از تجربههای مختلف تئاتری از اجراهای صحنهای گرفته تا نمایشهای زنده تلویزیونی، به خصوص همکاریهای متعدد با حمید سمندریان، از اوایل دهه چهل همانند تعدادی دیگر از ستارههای آن زمان پا به سینما گذاشت؛ «خشت و آیینه» ساخته ی ابراهیم گلستان اولین تجربه سینمایی منوچهر فرید است که آنچنان در مقابل دوربین قرار گرفت که گویی سالهاست دوربین را میشناسد؛ گروهبانِ خشت و آینه هنوز هم با مخاطب ارتباط میگیرد که این از هُنر گلستان و قدرتِ بازیگری قابل تحسین فرید است. سالها بعد در شاهکارِ بهرام بیضایی چنان درخشید که گویی از ابتدا برای دوربین اسطورهساز بیضایی متولد شدهاست؛ از رگباری میگویم که بر سر جامعه بارید و هنوز هم بسیاری نمیدانند بیضایی در آن سالها که سینما در تسخیر کاباره و رقصهای مضحک بود، دقیقا چه چیزی را تصویر کرد؛ آن آقارحیمِ قصّاب که سیاه نبود و فرید آن را از کاغذهای فیلمساز به شایستگی دریافت؛ نقشی خاکستری که مکمل روزهای ملتهبِ آقاب حکمتی با بازی ماندگار شادروان فنیزاده بود.
سپس تر هنرنمایی او در اثری تلخ و سنگین به نام «غریبه و مه» که بازی فرید در آن فراتر از انتظارها بود. چند سال بعد بیضایی او را برای نقشی کوچک اما تاثیرگذار به فیلم کلاغ فراخواند و او نیز بیدرنگ خودش را به دوربین مهرداد فخیمی رساند تا آقای دبیری را به یک نقش مکمل برای حسین پرورش تبدیل کند. یکسال بعد، بیضایی برای ساخت اثری متفاوت در فرم و محتوا، منوچهر فرید را در کنار بانو سوسن تسلیمی قرار داد که حاصل آن چکیده تمام هنرهای آیینی و نمایشی ایران را در خود نهان دارد. مگر میشود بیضایی بنویسد و بسازد و خودت را به او نرسانی!؟ در نهایت چریکه تارا متولد شد؛ اثری که وامدار شاهنامه و نتیجه سالها زندگی ادبیانهی بیضایی بود و اینگونه یک تراژدی ملی به سینمای ایران معرفی شد.
مردِ تاریخی از میانِ افسانهها آمد تا از رنج انسانهایی بگوید که در هیچ سند و کتابی نامی از آنها نبود و بعد عاشق بیوهزنی به نامِ تارا شود و تازیانه خودش را برای همیشه بگذارد و دل به یک دریای طوفانی بزند؛ منوچهر فرید آن مرد تاریخی بازی نکرد بلکه در زندگی او غرق شد. منوچهر فرید در طول چهارده سال در ۱۵ فیلم سینمایی درخشید و در سال ۵۸ ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد و بعد از ۵ سال برای همیشه به استرالیا رفت؛ او به گفته خودش در هنگام خروج از ایران، عهد کرد تا کار هنری را کنار بگذارد و تا امروز به عهدی که با خود بسته وفادار بوده است. این صحبت از جناب بیضایی چقدر تلخ است که او با رفتن ماندگار شد و از آن جا که مدتی پیش منوچهر فرید را در شرایطی نابسامان دیدم گویی داغی بر دلم نشست که چرا با او مهربانانه برخورد نکردند تا او مجبور شد از میهن خود برود. چرا آنقدر به او زخم زبان زدند؟ مگر سینمای ما چند نفر مثل را داشته که او را سرخورده کردند!؟
به راستی چند اثر دیگر با ترکیب فرید و بیضایی میتوانست ساخته شود تا فرهنگ ما به سمت ابتذال سوق داده نشود؟ یکی از همان آثار که روی کاغذ باقی ماند، فیلمنامه عیّارتنها بود که برخی با جهل و برخی با جاهطلبی اجازه ساخته شدن را از آن گرفتند. با این همه شاید هنوز هم بتوان امیدوار بود تا روزی مرد تاریخی به سرزمین خود بازگردد اما اینبار نه برای برداشتن شمشیر که برای پس گرفتن اصالتی که در لایه های پوسیده واپسگرایی اسیر شده و آن مرد میتواند دوباره همه ی ما را به یک مهمانی بزرگ دعوت کند؛ به مهمانی آزادی برگفته از فرهنگ و سینمای ملی خودمان؛ همینجا که ایران میخوانیم اش.
این یادداشت در شماره ۳۲ ماهنامه تجربه / مرداد ماه ۱۴۰۳ به چاپ رسیده است.