بشر و زمین، دو همسفر دیرین زندگیاند؛ رابطهای که از آغاز پیدایش تا امروز ادامه یافته و هیچگاه گسسته نشده است. زمین، این شگفتی رازآمیز و بیپایان، نهتنها جایگاه زیستن، بلکه سرچشمهی همهی آن چیزی است که حیات بشر بر آن استوار است. هر بیتوجهی، هر آسیب کوچک، زخمی است بر پیکر زمین و پژواکی در جان ما. در روزگاری که «رشد پایدار» آرمانی جهانی شده، خلاقیتهای بصری میتوانند نقش تازهای ایفا کنند؛ زبانی آرام، نرم و نافذ که میان ما و کرهی خاکی پلی از احساس و اندیشه میسازد و ما را به بازاندیشی همزیستی فرا میخواند.

اثر هنری محیطی از قاب و گالری فراتر میرود و در دل خاک، آب و باد تنفس میکند؛ جایی که کار خلاق، نه بر بوم، بلکه بر پیکرهی زمین شکل میگیرد، در نور و باد و باران دگرگون میشود و در چرخهی بیپایان زایش و زوال، جاودانگی خود را بازمییابد. این نگاه نو به همزیستی ما و زمین، در آثار هنرمندان معاصر از گوشه و کنار جهان نیز بازتاب یافته است.

دو هنرمند از دو سرزمین دور اما همدل، معنای تازهای به رابطهی بشر و جهان طبیعی بخشیدهاند: اندی گولدزورث از بریتانیا و احمد نادعلیان از ایران. گولدزورث با عناصر سادهی محیط سخن میگوید؛ برگ، یخ، شاخه، سنگ و خاک زبان او هستند. در دل جنگل و کنار رود میایستد و با صبر و احترام، ساختارهایی میآفریند که در عین ظرافت، از جنس گذر و ناپایداریاند. حلقههای برگ بر آب و مارپیچ سنگ بر ساحل، با وزش باد یا حرکت موج میپاشند، یادآور آن که زوال پایان نیست، بلکه ادامهی حیات در شکل دیگر است. او جزئیاتی را نشان میدهد که در روزمرگی از نظر میافتند و میآموزد که پایداری معنا گاه در گذرایی شکل نهفته است؛ دوام در استمرار نگاه و اندیشه است، نه در ماندگاری ماده.
نادعلیان زمین را بوم نقاشی خود میداند، در جهانی که محیط و فرهنگ در هم تنیدهاند. رودخانهها، سنگها و کوهها نه تنها عناصر طبیعی، بلکه حامل حافظهی جمعی و نشانههای هویتاند. در نقشبرجستهها و چیدمانهای او، ماهیها، دستان نیایشگر و خطوط آب تکرار میشوند؛ رمزهایی از زندگی، امید و اتصال. او سنت و محیط را در هم میتند و با خلق فضاهای محیطی، یادآور میشود که هر حرکت انسانی پژواکی در جان زمین دارد و زمین، موجودی زنده و هوشمند، با ما سخن میگوید.

آثار گولدزورث و نادعلیان، هرچند از دو فرهنگ متفاوت، به نقطهای مشترک میرسند: میان بشر و کرهی خاکی فاصلهای نیست و هنر زبان این گفتوگوست؛ زبانی که زیبایی را میجوید و ما را به مسئولیت، عدالت و احترام فرا میخواند. محیط، معلمی است که باید شنید، نه منبعی که باید مصرف کرد، و خلاقیتهای بصری وسیلهای است برای تأمل در اخلاق زیستن. آثارشان پیام عدالت زیستبوم را در سکوت شاعرانه بیان میکنند؛ نابرابری میان بشریت و زمین، سرانجام به زیان هر دو است و تنها در توازن و همدلی آیندهای پایدار ممکن است.
هنر، اگر با آموزش و آگاهی همراه شود، نسلی تازه میپرورد؛ نسلی که زیبایی را در مسئولیت میبیند و رشد را نه فقط در حفظ منابع، بلکه در کرامت، آرامش و کیفیت زندگی جستوجو میکند. آموزش خلاقیتهای بصری با محور محیط، نگاه ما را از تملک به مراقبت تغییر میدهد و دل را با زمین آشتی میدهد. آنگاه رشد به معنایی انسانیتر میرسد؛ نه صرفاً مادی، بلکه فرهنگی و اخلاقی.

گولدزورث و نادعلیان یادآورند که میان بشر، محیط و فرهنگ مرزی نیست. هر برگ، هر سنگ و هر نقش نشانی است از پیوند جاودانی که ما را با زمین همسرنوشت میکند. هنگامی که هنر زبان محیط شود و بشر شنوندهی صبور آن باشد، جهان دوباره معنا مییابد؛ زیرا زیبایی راستین در گذرا بودن است و معنا، در پایداری اندیشهای که از دل همین گذراها سر برمیآورد.
محسن تیزهوش