«نوری بیلگهجیلان» از جنس اندک انسانهایی است که نسبتبه محیط پیرامونش حساس بوده و نوع نگاهی که به جامعه خود داشته او را در ثبت و ضبط اتفاقاتِ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حاکم بر ترکیه منحصربهفرد کرده است. این نوع از زندگی، جیلان را به بالاترین درجه از لحاظ فرهنگی سوق داده و امروز در نتیجۀ شش دهه زیستِ طبیعتگرایانه، او از محلۀ «باکرکوی» استانبول به فستیوالهای معتبری همچون کن و اسکار رسیده و حالا نامی شاخص در دنیای سینما است.
ریزترین رخدادهای انسانی از چشم او پنهان نمانده؛ چراکه اکولوژی حاکم بر جامعۀ خود را بهخوبی شناخته است. زندگی او سراسر مشاهده و جستجوگری بوده است؛ آنچنان که در یک مصاحبه، از خودش اینگونه میگوید که: «واقعیت این است که در دوران کودکی هیچگونه ارتباطی با مفهوم هنر نداشتم. کودکیام در قصبهای دورافتاده گذشت و شاید تنها فرم هنریای که آن زمان میشناختم موسیقی محلی بود. شاید هم چند فیلم از تلویزیون دیده بودم.» مسیر جیلان از یک روستای دورافتاده به یک دانشگاه دولتی برای تحصیل در رشته سینما کشید و سپس با کمترین امکانات مشغول ساختن دنیایی شد که از همان بچگی آغاز شده بود و حالا میتوانست جهانِ آدمها را در پردۀ نقرهای به تصویر بکشاند. در این راه شاید هرگز تصور نمیکرد که جذب محافل هنری شود و با یک دوربین عکاسی و یک کتاب که هدیه گرفته بود، مسیر زندگیاش متحول شود.
همگام با تغییرات جامعۀ ترکیه، جیلان نیز دگرگون شد، اما بهسمت یک اعتدالِ ناشی از طبیعت که در این مورد میتوان به فیلمهای زیادی از او رسید؛ از «اقلیمها» تا «روزی روزگاری در آناتولی». سینمای او در طبیعت، ادبیات و جامعه خلاصه میشود. همواره جیلان تقابل دو دیدگاه را به شایستگی مدیریت کرده که شخصیتهایش از سرزمین شکستهای بیپایانی منشأ میگیرند که فرهنگ در آن بهسمتِ ابتذال سوق داده شده و در سریالهای ترکی میتوان ردپای آنها را دید.
هنگامی که جامعۀ ترکیه تغییرات زیادی را از سمت چپگرایی مذهبی تا ملیگرایی افراطی تجربه میکرد، نگاه امثال او به شکاف طبقۀ متوسط و ثروتمند شهرنشین جلب شد. این نگاه در اکثر فیلمهای جیلان قابل مشاهده است؛ بهعنوان مثال در فیلم «دربارۀ علفهای خشک» ساختۀ سال ۲۰۲۳ میلادی، دو شخصیت از درونِ یک محتوای کاملاً اجتماعی به یک سکانس کاملاً سیاسی رسیده و آنجاست که فیلمساز با میزانس و دکوپاژی کمنظیر، دو تفکر لیبرال و سوسیالیست را به چالش میکشد. نمابهنمای این سکانس سراسر کارگردانی شده و میتوان یک کشمکش سینمایی را بین یک جداییطلب کُردستانِ ترکیه با یکی از اقلیتهای شیعۀ ساکن در شرق این کشور مشاهده کرد. در آخرین پلان از این سکانس، کارگردان در سمتِ نمایندۀ تفکر بورژوازیِ روستایی میایستد که بهتر بود در این سکانس جیلان بیطرف میماند و قضاوت را سراسر به تماشاگر واگذار میکرد.
سینمای جیلان، جهانی عجیب به خود گرفته که در کلوزآپ آن رویای اکثر آدمها عقیم مانده و در نمای بازتر، جامعه در حال فروپاشی است؛ تصاویری سنگین با ضرباهنگی بسیار کُند که بهشدت واقعگرا هستند و خبر از وضعیت کسالتبار قشر روستایی، آنهم در دلِ قرن بیستویکم میدهند. در سینمای جیلان خبری از دنیای مدرنشده نیست؛ زیرا جیلان در زیرِ پوستِ ترکیه به یک دنیای عقب نگهداشتهشده رسیده و نماهای او واپسگرایی را نقد میکنند. جیلان یک اکولوژیست تمام عیار است؛ زیرا بهنیکی نشان میدهد که همهچیز در ظاهرسازی خلاصه نشده و بیرحمانه پوستۀ چشمنواز سرزمینش را به چالش میکشد؛ زیرا طبیعتِ اجتماعی را آیندهدار نمیبیند. او به وضع موجود در کشورش اعتراض دارد و آثارش از دل ملال بیرون میآیند، به این امید که شاید روزی سبب معجزه شوند.