شکارچی دوست‌­داشتنی

از جدال بین انسان و طبیعت همراه می‌توان به یک کشمکش دراماتیک رسید، اما نزدیک به نیم‌قرن پیش، کارگردان با اصالت ژاپنی اثری را ساخت که خبری از تقابل در آن نیست، بلکه سراسر عشق به طبیعت است. «آکیرا کوروساوا»، انسانی با روحی جاودانه و جاری در سینمای جهان است و نیازی به معرفی ندارد، زیرا او نگاهی بسیار عمیق به زندگی و هنر داشت و همین سبب شد تا برای همیشه از او به‌عنوان یک مؤلف تکرارناشدنی یاد شود.

در کارنامهٔ درخشان کوروساوا، فیلم «درسو اوزالا» به سال ۱۹۷۵میلادی هنوز هم منحصربه‌فرد و بی‌­نظیر باقی مانده است و چه نیکبخت بودند آنانی که در سال ۵۵ خورشیدی این اثر را در سالن‌­های سینما دیدند. این فیلم یک طبیعت­‌گرایی شاخص برای بشریت است که قاب‌­های آن مانند تابلویی نقاشی‌­وار به قلب تماشاگر راه پیدا کرده و او را در میان لطافت و مهر ناشی از یک روحِ بزرگ در آغوش سبز طبیعت قرار می‌­دهند. در این فیلم خبری از تخیل نیست، «درسو اوزالا» روزگاری در زمین زیسته و بی‌­شک پاک­‌سرشت­‌ترین موجودِ زمان خودش بوده است. از رفتار و کردار درسو می‌توان دریافت که او روحِ طبیعت است؛ باد و آب و آتش را درک کرده و حتی با آنان حرف می‌­زند و آنها را زنده می‌­داند.

در نخستین پلان از فیلم او همچون یک خرس به جمع یارانِ کاپیتانِ آرسنیف می‌­آید و اندکی بعد راهنمایی آنان را در مسیر اکتشافات در منطقهٔ سیبری می­‌پذیرد. شغل او شکارچی است و خانوادهٔ خود را به‌دلیل بیماری از دست داده و از سن خود فقط این را می‌­داند که تابستان­‌های زیادی را دیده است. او رها شدن یک بطری در طبیعت را برنمی‌­تابد و با تمام نشانه‌­های جنگل ارتباط می­‌گیرد. از کوچکترین نوا به درک اقلیم می‌­رسد و نگاهش سراسر شوق به طبیعت است. فیلم چنان فضای خوبی دارد که مخاطب در هر دهه که باشد می‌تواند با آن ارتباط بگیرد؛ اینجا فیلمساز یک هنرمندِ اقلیم‌­شناس است. در تمامی آثار کوروساوا کوچک‌ بودن انسان در برابر طبیعت دیده می‌شود.
اینجا نیز تا دقیقهٔ چهل، فیلم زمینه‌­ساز معرفی شخصیتی می‌شود تا بیننده به فرامتنی ماندگار برسد که البته نه پیچیدگی روشنفکرانه دارد و نه خبری از شعارهای معنوی است؛ انسان در برابر طبیعت کوچک است، اما می‌تواند با آن عاشقانه زیست کند؛ درسو این قابلیت را داراست. فیلم در ساختار و روایت بی­‌نقص است و سخن گفتن از کارگردانی آن بسیار سخت. خلاقیت در استفاده از نور و صحنه­‌های طبیعی همچون رودخانه و مرداب به یک هارمونی دراماتیک ختم می‌­شود. آنجا که درسو و کاپیتان باید جان خودشان را از سرما حفظ کنند، خبری از بی­‌رحمی طبیعت نیست؛ آنها از علف‌­های مرداب استفاده می‌­کنند تا طلوع آفتاب فردا را ببینند.

طبیعتی که کوروساوا خلق می‌کند، سخاوتمند است. در اواسط فیلم درسو با یاری طبیعت یک‌بار دیگر جان اعضای گروه را نجات می‌دهد. سپس به گروه اعلام می‌­کند که با آنها به شهر نخواهد آمد، زیرا نمی‌تواند در شهر زندگی کند. بخش نخست فیلم با بازگشت او به طبیعت تمام می‌شود تا بعد از مدتی کاپیتان و درسو دوباره به یکدیگر برسند.

در بخش دوم فیلم چند اتفاق مهم رخ می‌دهد؛ شلیک درسو به یک ببر، حادثهٔ محرکی می‌شود برای عذاب وجدانی که تا پایانِ عمر گریبانش را رها نمی‌کند. کمی بعد او دیگر نمی‌تواند به‌خوبی تیراندازی کند، چشمانش کمسو شده‌اند. برای همین ناچار می‌شود تا با کاپیتان به شهر و خانهٔ او برود. پیرمرد دیگر آنی نیست که در طبیعت بود. شهر و خانه را یک قفس می‌بیند و درک نمی‌کند باقی انسان‌ها چگونه در آنجا زندگی می‌­کنند. یک‌سوم پایانی فیلم یک جدال است؛ یک طبیعت­‌گرا گرفتار در میان انسان­‌هایی که مدرن شده­‌اند! او قوانینِ شهری را درک نمی‌­کند؛ فروش آب به اهالی خانه به‌‌شدت او را عصبانی می‌کند و فروشنده را به‌عنوان یک آدم بد سرزنش می‌­کند.

درنهایت، اوزالای درمانده برای بازگشت به طبیعت با کاپیتان وداع می‌کند و آرسینف هم به او یک تفنگ مدرن می‌­دهد. اندکی بعد خبر می‌­رسد که برای شناسایی یک جسد به اطراف شهر برود. درسو به خاطر همان تفنگ، توسط یک دزد کشته شده است. او را در بین درختان دفن می‌کنند و سال‌ها بعد کاپیتان نمی‌­تواند قبر او را پیدا کند؛ زیرا درختان برای ساخت یک شهر جدید قطع شده­‌اند؛ شکارچی دوست‌­داشتنی برای همیشه در میان کوهستان و جنگل و رودخانه آرام گرفته است.

منتشر شده در روزنامه پیام ما

About محسن تیزهوش

Check Also

بررسی تطبیقی فیلم پستچی ساخته داریوش مهرجویی با نمایشنامه وُیتسک نوشته گئورگ بوشنر

چکیده | نویسنده: محسن تیزهوش ادبیات تطبیقی به بررسی و مقایسه آثار ادبی از فرهنگ‌ها …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *