از آغاز انقلابِ صنعتی و با تند شدنِ تبِ سرمایهداری در جهان، این انسان بود که نادانسته از طبیعت فاصله گرفت. در قرن حاضر و با شدت گرفتن چالشهای اقتصادی و گسترش انواع رنجهای بشری، این فاصله عمیقتر نیز شده است. شوربختانه مدتهاست که انسان از اصل خود دور شده است و برای بازگشت به پایداری و زندگی خردمندانه مبتنی بر رعایتِ حقوقِ تمامی زیستمندان زمین کوتاهی میکند.
در تمامی این سالها هنر و فلسفه توانستهاند در بین جوامع بینالمللی با ملیتهای مختلف یک ریشۀ استوار و یکدست بنا کنند. این ریشه در بین افکار بسیاری از مردم جای خود را پیدا کرده است و اگر امروز همچنان رمقی برای بهبود شرایط حس میشود، تنها از سوی تفکرِ انسانی و اخلاقی اقلیتی با پشتوانۀ طبیعتگرایانه و منطقمحور است. در تمامی این سالها که اکثریت در پی پول و قدرت و شهوت بودند، هنر سبب رنسانس و تحولی عظیم بود و توانست بسیاری از افکار پوسیده را در افقی روشن و برای همیشه محو کند. نمونۀ بارز این رویکرد را میتوان در اروپای بعد از قرون وسطی یافت. این یک راهبرد بسیار مطلوب است که هر آنچه که در تصویر به نمایش درمیآید، قرارداد بین انسان با طبیعتِ پیرامون خویش است.
طبیعتگرایی خود شامل نظریههای مختلف و نقدهای بسیاری در جهانِ هنر و فلسفه میشود که در خلاصه میتوان چنین نتیجه گرفت که هیچچیزی فراتر از همین عالمِ طبیعی وجود ندارد. در این زمان که چالشهای اقتصادی بر همهچیز بشر سایه انداختهاند، داشتن دغدغۀ انسانی به زیستن و نشان دادن آن در قاب یک تصویر میتواند راهگشای بسیاری از مشکلات باشد. آن هم هنگامی که در سرزمینهای بسیاری دیگر خبری از تاریخنگاران و فیلسوفان نیست و هر آنچه که رخ میدهد را نمیتوان برای تاریخ و نسلهای بعدی ثبت کرد.
اینجاست که نقشِ ادبیات و سینما بیش از پیش به چشم میآید. این دو هنر نقش بسیار تأثیرگذاری بر درون روابط انسانی گذاشتهاند و تنها نقطه قوت بشر امروزی هستند که در نمایی بصری و قابل لمس میتوانند طبیعتگرایی را به بهترین شکل ممکن روایت کنند و همزمان تاریخنگارانی شایسته برای رویدادهای گوناگون اجتماعی باشند. در سرزمین خودمان، سینما با آغاز موج نو توانست در دلِ طبیعت داستان تعریف کند و آنچنان که شایسته اجتماع است، راوی بسیار صادقی برای نسلِ امروز باشد.
سینماگرانی همچون «بهرام بیضایی»، «عباس کیارستمی»، «سهراب شهیدثالث»، «داریوش مهرجویی» و بسیاری دیگر، قاب خود را به میانِ طبیعت بردند و تا لحظههای نابی را بر آیندگان ثبت و ضبط کنند. آثاری همچون «غریبه و مه»، «باد ما را خواهد بُرد» و «طبیعت بیجان» در نشان دادن محیط زیست و انسان به آثار ماندگاری تبدیل شدند. این درحالیاست که در سالهای اخیر سینمای آپارتمانی، ما را از طبیعت دور کرده است و آثاری که بتوانند راوی درست پیرامون باشند، یا بهندرت تولید میشوند، یا در پخش بسیار کمرمق ظاهر شدهاند.
برای مثال فیلمی همچون «کشتزارهای سپید» که در دریاچه ارومیه فیلمبرداری شده است و اثری خوب در سینما بهشمار میرود، یکی از همان آثاری است که در پخش توفیقِ چندانی نیافته است! از دیگر سو، سینمای مستند با نیرویی قوی در بخش فنی و علمی توانسته جایگاه بسیار خوبی در بحث طبیعت و انسان پیدا کند.
امروز مستندهای بسیاری ساخته شدهاند که چالشهای زیستی را به تصویر کشیده و سبب تفکر در مخاطب شدهاند. مستندهایی که در جشنوارههای خارجی توانستهاند نگاه منتقدان سرسخت را به خود جلب کنند و جوایز بسیاری را نیز با خود با ارمغان بیاورند.
در کلام آخر، آنچه از آن بهعنوان طبیعتگرایی در نمای بصری نام برده میشود، روایتی یکدست و بدون دخالت است که تنها طبیعت راوی آن باشد و بتوان رخدادهای اکولوژیک را در قابی شایسته به تسخیرِ تصویر درآورد. یافتن و ساختن چنین نگاهی آسان نیست و نیازمندِ تفکری مبتنیبر ساختارهای طبیعت است.