در رثای هنرمندی همچون «داریوش مهرجویی» میتوان بهرسم آشنا کارنامهٔ مشهورش را فیلم به فیلم و نما به نما مورد بحث و بررسی قرار داد. اهالی سینما بهخوبی میدانندکه تسلط او بر میزانسن کمنظیر بود و در ایجاد لحظههای ناب سینمایی عملکردی فوقالعاده داشت. بهراستی که او استاد بیان مسائل پیچیده با فرمی بهظاهر ساده بود. نقش او در ساخت موج نوی سینمای ایران غیرقابل انکار است؛ ساخت آثاری همچون «گاو»، «دایرهٔ مینا» و «آقای هالو» آنهم در زمانی که سینما از رقص و کاباره به مستی رسیده بود، نشان از هوشمندی فیلسوفانه او داشت.
آنچه او را از سایر همنسلانش متمایز کرده بود، علاوهبر میزان دانش سینمایی و فهم زبان آن، هنرمندیاش در استفاده از ژانرهای مختلف بود که کار هر فیلمسازی نیست. مهرجویی ادبیات میدانست و از کوتاهترین داستانها، دراماتیکترین آثار را اقتباس میکرد. مگر چندنفر مثل او میتوانند جهانبینی ادبی و سینمایی را الگو قرار دهند و به فرامتنی نوین دست یابند؟ انسانی که میتوانست بعد از دگرگونی پنجاهوهفت برای همیشه از ایران برود و راحت زندگی کند، اما ماند تا از تمام فیلمهای واپسگرا و مضحک آن زمان، آشنازداییِ روشنفکرانه کند.
او ماند تا تحولی شگرف در فرم و محتوای سینمایی رقم بزند که سالها بعد در آثاری همچون «اجارهنشینها» و «هامون» بهشکلی تکاملیافته بروز کرد. بعدتر در چندگانهٔ «بانو»، «سارا»، «پری» و «لیلا» تصویر شفافی از زن ایرانی را به تصویر کشید که میتوانست کنشگر باشد، نه موجودی مطیع و همیشه دسترس. حتی در «مهمان مامان» هم زنان فیلم چندگامی جلوتر از زمانهٔ خود بودند. سالها بعد با «سنتوری» یک تصویر مینیمال و ظریف از جامعه را به همگان نشان داد که در فرامتن آن خشونت، اعتیاد و نابرابری در بحث عدالت اجتماعی در آن موج میزد و مخاطب را به چالشی عمیق برای تفکر دعوت میکرد.
ابتدای دههٔ نود، تولید و پخش فیلمی که به محیط زیست پرداخته بود، بهغیر از رسانهها و هنرمندان در بین اهالی فعال در حوزهٔ محیط زیست حسابی شور و شوق بهپا کرد. بههرحال، یکی از بهترین فیلمسازان ایرانی به سراغ موضوعی رفته بود که آن زمان برای جامعهٔ مدنی ایران به نقطهٔ اوج رسیده بود و مهرجویی یکبار دیگر نشان داد که محیطِ زیستِ خود را بهخوبی میشناسد. «نارنجیپوش» با روایتی متفاوت از یک عکاس ساده به لحنی جدید رسید؛ گفتاری برساخته از معنایی نوین که در زیرمتن علیه بیتفاوتی شوریده بود.
با اینکه فیلم، سفارشی ساخته شده بود و بهظاهر نگاهی در سطح به مشکلات داشت، اما ساخت محیط انسانی و نشان دادن عناصر پایداری و ساختن کنایههایی که دراماتیک شده بودند، تماشاگر ایرانی را به چالش میکشید که چندان حساسیتی به محیط اطراف خود ندارد. اینجاست که مهرجویی با «نارنجیپوش» خود، ما را به حرکتکردن دعوت میکرد، اما ما با انواع نقد و تنگنظری راه را بر نقد جامعه بستیم و امروز حاصل سالها بیتفاوتی را در از بین رفتن اکوسیستمهای خشکی و آبی میبینیم و حسرت میخوریم. نقدهای بسیاری بر فیلم نوشته شد که از مهرجویی ناامید شده بودند و به فیلم تاختند که در سطح مانده و اثرش توهین به بدنهٔ مردم است! بههرحال، انتظار هم از او بالا بود، اما همیشه جهل دستهجمعی سبب میشود تا صدای روشنفکران یک سرزمین به شایستگی شنیده نشود. شاید او با کمدی سیاه خواسته با مخاطب یک شوخی رندانه بکند تا به خودش بیاید، اما ما اجازه ندادیم تا فیلم به اثربخشی برسد.
حالا او در خاک خفته است و ما آشفتهحالان بیداربخت بهحال خود رها شدهایم. هنوز داغ از دست دادن مهرجویی تازه است. هنوز باور این مطلب که دیگر او نیست تا از درون فلسفه و شعر و طرب به فیلمی همچون «هامون» برسد، دشوار است. دیگر خبری از «حامد آبان» نیست که بر پردهٔ نقرهای فریاد بزند که مراقب ذهن و روحتان باشید و همگان را به «نارنجیپوش» شدن دعوت کند. مهرجویی همواره با همهٔ سختیها جنگید تا برای مردم سرزمینش تفکر به ارمغان بیاورد. اما ما هیچگاه قدردان افراد باتجربهٔ خود نبوده و نیستیم.