چرا ارومیه دیگر دریاچه نیست؟ فرض کنیم صدها سال بعد دانش آموزی در حال ورق زدن کُتبِ جغرافیا، تاریخ و یا انسان و محیط زیست است که در میان صفحات درنگی میکند و با افسوس به دوستش میگوید، ببین، ما هم روزگاری دریاچه داشتیم! از دوره باستان در کشور ما بوده و حتی فردوسی نیز از آن یاد کرده است. اینجا روزگاری چندمین دریاچه بزرگ زمین بوده و در آسیا نیز منحصر به فرد بوده است. این افعال ریشه در گذشته دارند و باید برای آنچه که بر اقلیم رفته، جوابی پیدا کرد. زیرا میخواهد برای درسِ خود یک تصویر بسازدکه چرا ایران، اینگونه شده است؟
آلبوم ها را ورق میزند؛ تصاویر از هجومی خبر میدهند که اکثر منابع را غارت شده و از مساحتی نزدیک به دو میلیون کیلومتر مربع، وسعت اندکی برای زندگی باقی مانده. با خود میگوید مگر چه میخواسته اند که اینگونه بر ایران تاخته اند؟ آنچه در تصویر آمده یک شوره زار بزرگ و سراسر سفید است. دریاچه در بستری بزرگ از نمک خوابیده و شمار زیادی از اهالی منطقه مجبور به کوچِ اجباری شده اند. این دریاچه روزگاری ذخیرگاه زیست کُره بوده و در نگهداشت شرایط آب و هوایی نقش بسیار بزرگی داشته و به مرور زمان از دست رفته است!
هیچ کس از فردا خبر ندارد، شاید صدها سال بعد تاریخ به درستی نوشته شده باشد و توهمات سرزمینی وارد ذهن بچه ها نشود. اما به راستی اگر فرزندان آینده این زیست بوم بخواهند بیشتر از کتابها بدانند، باید سراغ از چه کسی یا منبع معتبری بگیرند که بر سر دریاچهای همچون ارومیه واقعا چه آمده است؟ و اگر بخواهند تصویر درستی از دریاچه را بینند آیا فیلم، عکس و یا مستندی باقی مانده است؟ اینها در صورتی است که تاریخ با آیندگان صادق باشد وگرنه تغییر اقلیم و تمام شدن عمر دریاچه را علت میکنند تا کسی به دنبال معلول نگردد. با این همه تنها میتوان به آثار سینمایی امیدوار بود که مستقل و آزادانه رنج های دریاچه را تصویر کرده باشند.
بی گمان نسل آتی به دنبال این پرسش میرود که بر سر یکی از بزرگترین میراث طبیعی ایران چه رفته است. در میان عکس ها و مستندهای باقی مانده، رسیدن به فیلم سینمایی کشتزارهای سپید بسیار محتمل است؛ اثری که در دریاچه ارومیه فیلم برداری شده و سازنگان آن در پی ساختن اثری بودهاند که جامعه را با نمادهای مختلف نقد کرده و بگویند که باید راهی برای گریز از رخدادهای منفی پیدا کرد.
یک تصویر درست از ایران؛ ترکیبی از جهل و خرافات و مردی که در پی جمع کردن اشکهای مردم است. اثر، آن نسل آتی را برای رسیدن به پرسش هایی نظیر مردمان گذشته مگر چگونه بودهاند که ارومیه خالی از منابع شده و آن هنگام که اسیر جهل شدند چرا برای رهایی کاری نکردند، کمک میکند. آن لحظه دیگر ما نیستیم تا از خودمان دفاع کنیم. اگر هم بودیم چه داشتیم برای دفاع؟ ردپای اکولوژیک مان بر تنِ طبیعت باقی مانده و همه چیز گویاست. تصویری از نوجوانی که در آبِ شور در حال غرق شدن است؛ این تصویر هم در نمایشگر مشخص است و هم در چشمان آن نسل آتی.
دانش آموزی که کشتزاری سپید را می نگرد و مردمانی را میبیند که منطق را پس زده و با جهل زیست میکنند؛ این یک تاریخنگاری اجتماعی است. همچنین میتواند سری هم به گفته های اسکندر فیروز بزند و ببیند که چگونه از دریاچه یاد میکند؛ شاید بغض او آبروی ما را نجات دهد! و دیگر خبری از فلامینگوها نیست؛ زیرا دیگر آرتمیایی باقی نمانده. آنچه باقی مانده تصویر یک فیلم سینمایی و چند مستند و عکس است که خبر از نوعی زندگی میدهند که در گذشته تمام شده است. و نمایی از سدهای بیشمار و زمین های سوخته ای که روزگاری وسعتی برای کشاورزی ناپایدار بودند! نسل آتی ما را مقصر خواهد دانست و از عمقِ بیعرضگی ما افسرده خواهد شد؛ اینک دانش آموز مانده و تیتری برای درس فردایش؛ شاید بنویسد؛ روزی روزگاری…، ایران!