باد میان صخرهها میچرخد و صداهایی با خود میآورد که نه میتوان شنید و نه نادیده گرفت. هر ترک در دیواره، هر پارهسنگ، حضور لحظهای را بازتاب میدهد که هم رفته است و هم مانده؛ لحظهای که نه میتوان آن را درک کرد و نه از کنار آن گذشت. نور از شکافها میگذرد و بر دیوارهها میرقصد، طرحهایی که معنا و شکل ثابت ندارند، بلکه با نگاه ما همواره دگرگون میشوند. در این حرکت سایه و روشنایی، چیزی جریان دارد که نه میتوان تملکش کرد و نه نامی بر آن گذاشت.
درهها باز و بسته میشوند و در میان آنها حرکتی است که به سرحد، نشانه یا محدودهای تعلق ندارد. باد، جریان آب و سایهها گویی پرسشی را با خود دارند که از پیش بوده و ادامه دارد؛ پرسشی که پاسخش نه در سنگهاست و نه در نگاه ما. هر ترک در خاک، هر خراش در سنگ، دعوتی است به سکوت و اندیشه؛ دعوتی به دیدن آنچه فراتر از واژهها و تفاسیر است. گاهی حضوری حس میشود که هم هست و هم نیست؛ حضوری که تنها میتوان کنار آن ایستاد و تجربهاش کرد.
اینجا زمان خطی نیست؛ لحظهها با یکدیگر میلغزند و لایههایی از اکنون و گذشته با هم ترکیب میشوند، شکلهایی میآفرینند که همواره در تغییرند. آنچه باقی میماند، نه شیء است و نه یادگاری، بلکه بازتابی از تجربهای است که نسلها را پیوند داده، بیآنکه پاسخ قطعی داشته باشد. جریان باد، نور و آب، حضورهایی را یادآور میشوند که نه آغاز دارند و نه پایان؛ گاه حس میشوند و گاه محو، اما همیشه پرسشی از بودن را زنده نگاه میدارند.
رد پاهایی که بر خاک ماندهاند، شاید نشانه سکوتی باشند که خانه نامیده میشود؛ خانهای که نه در دیوار و سقف خلاصه میشود و نه در محدودهای مشخص، بلکه در بودن، حضور، پرسش و سکوت شکل میگیرد. هر سنگ، هر ترک، هر سایه یادآور میشود که انسان بخشی از چیزی بزرگتر است؛ چیزی که نامش را نمیتوان گذاشت، اما حضورش حس میشود.

و حال، در دل این سکوت و جریانهای بیپایان، چیزی هست که نه آغاز دارد و نه پایان، چیزی که تمامی کرانهها و زمانها را در خود حل میکند و گویی تمام لحظههای گذشته، حال و آینده را یکجا در یک دورنمای نامرئی گرد میآورد؛ چیزی که در همان حال که هست، نیست و در همان حال که تجربه میشود، فراتر از تجربه است و در برخورد با هر نگاه، هر شنونده و هر گامی که در خاک زده میشود، معنای تازهای مییابد، بیآنکه هیچگاه بتوان آن را به طور کامل به واژهها درآورد یا در دیوار و سقف محدود کرد؛ چیزی که خودِ بودن و تجربه را به مثابه جریان بیپایان پرسش و پاسخ، سکوت و حرکت بازنمایی میکند و خواننده را در مواجههای دائم با خود و با زمین، با زمان و با حضور فرا میخواند.
هر بار که نور از شکافها عبور میکند و سایهای تازه میآفریند، حضورهای گذشته را بازتاب میدهد؛ نه به شکل خاطرهای روشن، بلکه در حالتی که تنها تجربه میشود. باد، آب و سنگ ما را به سنجش فاصلهها، به پرسش درباره بودن و نبودن، به ژرفاندیشی درباره حضور خود در جریانهای جاری فرا میخوانند.
آنچه بر دیوارهها نقش بسته، شاید بیش از شکل و رنگ، بازتاب جستجوی انسانی باشد که نه آغازش روشن است و نه پایانش. و میان همه این جریانها، رد پاهایی که خاک را میشکافند یادآور میشوند که نگاه، حضور و حرکت انسان بخشی از چیزی است که خانه را میسازد؛ خانهای نه در دیوار، بلکه در سکوت، در پرسشهای ناتمام و در جریان لحظهها. چیزی که نمیتوان نام برد، اما هر کسی در آن مواجهه، حضورش را حس میکند و خود را بخشی از آن میداند.
محسن تیزهوش