ا اینکه یک دهه از ساخت فیلم «وحشی» (Wild) میگذرد، اما هنوز هم روایتی انسانی برای گذر از رنجها دارد. ایدهٔ فیلم زنده است و میتواند کار صدها تراپیست را در ۱۵۰ دقیقه انجام دهد و تماشاگر را دوباره عاشق زندگی کند. این یک امتیاز بسیار خوب برای یک اثر سینمایی است که توانایی بالایی در جذب مخاطب دارد و میتواند با یک اقتباس خوب از داستانی زندگینامهای به یک درام جذاب برسد. فراتر از فرم و محتوا، این مفهوم والای اثر است که انسانیت را در کنار ادبیت به تصویری ختم میکند که ترکیبی از عمقِ احساس و منطق است. هرچند ساخت لحظات خاص دراماتیک اولویت یک اثر سینمای و نمایشی است، اما این نکته که مخاطب بتواند با پیرنگ فیلمنامه همراه شود و از پس آن به یک فهم فرامتنی برسد، یک هنر ماندگار است.
اینگونه است که مفهوم فیلم در روحِ مخاطب رسوخ میکند و حتی پس از گذشت یک دهه نیز میتواند بهعنوان یک اتفاقِ پایدار در ذهن او اثربخشی خود را داشته باشد. به بیانی بهتر، فیلم را میتوان از طریق دو دستگاه فکری نقد و بررسی کرد. نخست، از بُعد روانشناسی که سازنده بهخوبی شرایط را برای بازگشت به زندگی فراهم کرده و اثری در ستایش زیستن آفریده است. شخصیت اصلی داستان با مرگِ مادرش کنار نیامده و در راه سوگواری، به مواد مخدر و روابط جنسی معتاد شده، اما پس از گذشت مدتی متوجه میشود که به خودویرانگری رسیده است. اینک او خانهای برای بازگشت ندارد و زندگی او بهسمتی رفته است که چیزی برای از دست دادن هم ندارد. پس تصمیم میگیرد برای فرار از آنچه به آن دچار شده، به توصیهٔ مادرش عمل کند و شخص دیگری شود.
اینگونه برای بازیابی خویش، به سفری میرود تا دوباره به زندگی بازگردد. این سفر هرچند که برای او نقش گریز از گذشته را ایفا میکند، اما با گذشت زمان او بهنوعی خودشناسی میرسد که نتیجهٔ آن یافتن معنای واقعی زندگی است، درواقع زنِ داستان بیآنکه بخواهد سفرش تبدیل به یک مدیتیشنِ طبیعتگرایانه میشود. تماشاگر تا انتها با «شریل» همراه میشود تا ببیند که میتوان از رنجهای درونی گذر کرد. این یک انگیزهٔ بالا برای مخاطب است که باور کند که روزی سختیهای زندگی تمام میشود؛ البته با تحمل یک مسیر سخت! سفری که از همان سکانس نخستین با ناخن شکسته و کفش ازدسترفته و نمایی از یک درهٔ عمیق اما زیبا شروع میشود تا شریل همان شخصیت اصلی داستان دریابد که پای در چه راه دشواری گذاشته است؛ اما باید آن مسیر را طی کند، وگرنه در اعماق تاریکی برای همیشه دفن خواهد شد. این یک تراپی از طریق پناه بردن به طبیعت است.
با اینکه ذات طبیعت خشن است، اما میتواند سبب صیقلخوردن یک روح ناآرام شود؛ این همان کاری است که با شریل میکند و مخاطب با دوربین کارگردان او را تا روی پل خدایان همراهی میکند. این هنر کارگردان است که با فلاشبکهای پیدرپی به گذشته، هم داستان را پیش میبرد و هم شخصیت را به تکامل نزدیک میکند. از سوی دیگر، فیلم میتواند یک بُعد دیگر هم داشته باشد و آن رویکرد فمینیسم است؛ فیلم بهصورت آشکار این شیوه را انتخاب کرده، اما اثر نمیتواند یک نسخهٔ زنانه از فیلم «بهسوی طبیعت»، ساختهٔ «شان پن» باشد، زیرا در انتخاب میزانسن و نوع دکوپاژی که کارگردان انجام داده طبیعت در نماهای منظم در چهرهٔ بازیگر نمود پیدا میکنند. کارگردان با دوربین خود اسیر لانگشاتهای جادهای و کارتپستالی نشده و طبیعت را در چهرهٔ بازیگر ترسیم میکند. به همین دلیل، اثر کاملاً مستقل ساخته شده است و این را میتوان در تصویر و تدوین مشاهده کرد. اثر با ناخودآگاه شخصیت پیوند خورده است، اما این نوع پردازش سبب نمیشود تا بیننده دچار سرگردانی و قضاوت یکطرفه شود که اثر فضایی زنمحور دارد، پس برای مخاطب خاص ساخته شده است.
این یک امتیاز برجسته برای فیلم است که کارکردِ داستان، جهانشمول روایت میشود. از سوی دیگر نقش موسیقی ستودنی است، زیرا برای نمایش درونیات و پرداخت شخصیت به نیکی عمل میکند و کارگردان فیلم بهخوبی از پتانسیل موسیقی آگاه است و توانسته بهدرستی از آن استفاده کند. فیلم بر مدارِ طبیعت میگردد و توالی فیلمنامه بر خردهروایتهایی استوار است که کاملاً ارگانیک هستند. شخصیت فیلم در ابتدا یک خداناباور است، اما در انتها چنان بر روی پل خدایان گام میگذارد که گویی در عمق فلسفهٔ وجودی انسان غرق شده است. فیلم «وحشی»، فهم یک ایدهٔ ناب برای انسان است که ارکانِ زیستنش در طبیعت معنا مییابد.