بینامتنیت یا متن پنهان شکلگیری معنای متن توسط متون دیگر است. این میتواند شامل استقراض و دگردیسی متنی دیگر توسط مؤلف یا ارجاع دادن خواننده به متنی دیگر باشد. اصطلاح «بینامتنیت»، از زمان ابداعش توسط جولیا کریستوا در سال ۱۹۶۶ دفعات بسیاری تغییر یافتهاست و قرض گرفته شدهاست. بینامتنی به معنی شکل یافتن متنی جدید بر اساس متون معاصر یا قبلی است بهطوریکه متن جدید فشردهای از تعدادی از متون که مرز بین آنها محو شده میباشد و ساختارش به شکلی تازه شود و بهطوریکه از متون قبلی چیزی جز ماده آن باقی نماندهاست و اصل آن در متن جدید پنهان شده و تنها افراد خبره توان تشخیص آن را داشته باشند.
برای شروع این سوالات را می توان مطرح کرد که آیا بی یاری دیگر اندیشه ها می توان اندیشید؟ آیا بی اشاره به دیگر متن ها می توان متنی نوشت؟ پذیرش پاسخ منفی به این دست پرسشها به معنی رویکردی مثبت به مفهومی است که امروزه آن را ” بینامتنیت ” می خوانیم. یکی از مهمترین منابع بررسی این موضوع کتابی است که در سال ۲۰۰۰ همزمان در انگلستان، آمریکا و کانادا انتشار یافته، شاید نخستین، و بی شک بهترین، پژوهش انتقادی جامعی است که تا کنون دربارهی این مفهوم به زبان انگلیسی نگاشته شده است.
هیچ متنی را نمیتوان به تنهایی و بدون اتکا به متون دیگر فهمید، زیرا نمیتوان از استفاده کردن لغات و عباراتی که دیگران قبلاً استفاده کردهاند اجتناب کرد؛ بنابراین بینامتنیت نشان دهنده آن است که همه رویدادهای ارتباطی به نوعی به رویدادهای پیشین مربوط اند و از آنها بهره میگیرند. یک متن را میتوان حلقهای در یک زنجیره بینامتنی دانست. یعنی مجموعهای از متون که در آن هر متن عناصری از متن یا متون دیگر را در خود تعبیه میکند.
بینامتنیت، دارای سه رکن اصلی است: متن پنهان، متن حاضر و روابط بینامتنی. انتقال لفظ یا معنا از متن پنهان به متن حاضر، روابط بینامتنی نام دارد و مهمترین رکن نظریه بینامتنی در تفسیر متون بهشمار میرود. بازآفرینی متن پنهان یا حضور آن در متن حاضر، به سه صورت انجام میگیرد که از آن، با عنوان قواعد سه گانه بینامتنی یاد میشود. قاعده نفی جزئی، قاعده نفی متوازی و قاعده نفی کلی.
مهمترین هدفی که بینامتنیت دارد، کشف نشانهها و آثار مثبت متون دیگر بر یک متن است؛ چرا که بینامتنیت مطالعه و بررسی روابط موجود میان متن حاضر و متون دیگر است، بهطوریکه خواننده را در درک عمیقتر و فهم بهتر یک متن یاری میرساند. با نگاهی به آثار ادبی میتوان دریافت که ادبا از میراث کهن به ویژه میراث دینی، بهره فراوانی برده، و از آن مرجعی غنی برای آثار ادبی خود ساختهاند.
در پرتوی همین باور است که بینامتنیت را باید مفهومی بسیار مساله ساز و مخاطره انگیز دانست. بینامتنیت نه یک ایده نظری محض بلکه رویکردی رادیکال به اندیشیدن در نفس اندیشه و همه زمینه ها و پی آمدهای فرهنگی، در مفهوم فراگیر آن، است. از این رو، هر تلاشی در جهت تبیین نظریه فکری فرهنگی معاصر که نمود بارزش را می توان در نقادی پساساخترگرا و شالوده شکن یافت،ما را به مساله بینامتنیت و مفاهیم ملازم آن از جمله، مکالمه، چندآوایی، تکثیر، و تفاوت ره نمون می شود.
بینامتنیت خواه بر نظریه پساساختارگرا مبتنی باشد و خواه بر نظریه باختینی و خواه بر هر دو در هر حال این نکته را یادآور میشود که متون همگی به طور پیش انگاشت های خاص خواننده فاقد مرزهای روشن و تعریف شده و همراه درگیر سرایش یا سرکوب آواهای مکالمه ای موجود در جامعه اند. بینامتنیت به عنوان اصطلاحی که پیوسته به عدم امکان یگانگی وحدت و از این رو اقتدار بی چون و چرا اشاره دارد.
شاید اینگونه است که بینامتنیت از گذشته تا آینده مفهومی ریشه دار و موثر باقی بوده و باقی خواهد ماند.