در سالهای گذشته صحبت کردن از سینمای مستقل تا اندازه زیادی در روند آثار پیشرو قابل نقد و بررسی بود. آثاری که برای صنعت سرگرمی تولید نشده باشد و یا سفارشی در یک جهت خاص نباشند. هنر و تجربه نفس کافی برای زنده نگاه داشتن اصالت در یک اثر اجتماعی را داشت. حضور این نوع از سینما برای فرهنگ یک سرزمین امری ضروری است.
هنگامی که اثری بتواند جانی برای بیان دغدغه های جاری داشته باشد، میتواند در ریلگذاری فرهنگی یک سرزمین نقشی ماندگار را بر عهده بگیرد. اینجاست که تاریخ نگاری اجتماعی قابلیت ظهور و بروز پیدا میکند. این در حالیست که امروز هوای حاکم بر سینمای ایران بسیار راکد شده و فضای آن چنان سنگین شده که بیم از بین رفتن ساختارهای اساسی در چهره عناصر و عوامل آن قابل مشاهده است.
با این همه هستند آثاری که در گذر سالها نیز همچنان قابلیت نقد و بررسی را داشته و برای دیده شدن هنوز تازه هستند. این سرانجام فعال بودنِ گروه هنر و تجربه است. فیلم سینمایی زغال ساخته آقای اسماعیل منصف یکی همان آثاری است که دغدغه اجتماع را داشته و برای گیشه ساخته نشده است. یک فیلمساز جوان ابزار لازم برای نشان دادن توانایی فنی و اجرایی را در نخستین اثر بلند سینمایی یافته و به خوبی قدر این شرایط را دانست. از سوی دیگر فیلم آنچنان که شایسته است دیده نشد اما هنوز هم پس از گذشت چند سال طراوت خود را نگاه داشته است.
داستان همان تقابل سنتی بین خیر و شر است. اینبار طلا و زغال روبروی یکدیگر ایستاده اند. موضوع نیز به بیدار شدن هیولای درون پرداخته است. فیلمنامه اثر از یک الگوی کهنه استفاده کرده اما از آنجا که فیلم نخست اوست میتوان از کنار تکراری بودن گذشت. از سوی دیگر نگاه فیلمساز به طبیعت قابل تحسین است. او توانسته اقلیم را در فیلم به یک شخصیت پویا تبدیل کند.
اثر از مدلول آغاز میشود و سپس به سراغ دال میرود. هوشمندی سازنده اینجا قابل تحسین است. هر چند فیلمساز وامدار آنجلوپولوس و تارکوفسکی است و در نگاه او میتوان نوری بیلگه جیلان، فیلمساز نامدار تُرک را در قامت یک الگوی نمایشی را دید اما کارگردان جوان ما در سمت درستی از طبیعت سینمایی ایستاده است. بومیگرایی در فرم بسیار خوب ساختار یافته است.
کوهستان، جنگل، دشت و ساحل به یکدیگر پیوند خوردهاند تا چالش یک جامعه محلی به مرکز شهر آمده و سرانجام محتوای دراماتیک به شایستگی معنای بصری به خود بگیرد. در ایده مرکزی داستان خلاقیتی به نظر نمیرسد اما محتوا در اجرا به گونهای در چگونگی اثر تنیده شده که کاملا به محصولی ارگانیک تبدیل شده است. کارگردان به خوبی طبیعت را می شناسد و از آن برای شکل دادن به قصه خود استفاده کرده است. در کنار این موضوع شناخت سازنده از خانواده قرار دارد.
آثار بسیار کمی در تولیدات سینمایی توان نشان دادن یک خانواده را دارند. اینجاست که فیلم از بزرگنمایی فاصله گرفته و با کمک طبیعت و پدر خانواده حسی را میسازد که تنها میتوان در یک اثر مستقل و هنری آنرا یافت. در اجرای اثر میتوان به ریتم نقد وارد کرد. اگر کارگردان تدوین را به فرد دیگری میسپرد و راضی به کوتاه کردن بیشتر اثر میشد، احتمالا ضربآهنگ کار به سمت یکدستی بیشتری سوق پیدا میکرد. اثر در مرزهای ایران ساخته شده و دغدغه بومی دارد. اینکه برخی فرم و محتوای اثر را به نقطه مبهمی به نام تفکر تُرکی ربط دادهاند، توهمی سراب گونه است. غیرت، پدر خانواده به دلیل فقر و چالش فرزندش مجبور میشود زغال بیشتری تولید کند، اسب و گاوهای خود را بفروشد و حتی در قاچاق مشروب نیز وارد میشود تا بدهکاری برای خانوادهاش باقی نماند.
این بخش از اثر قوی بودن پیرنگ را نشان میدهد و البته مهندسی شدن فیلمنامه و در انتها اجرای درست در دلِ طبیعت که برای یک فیلم اولی دشوار به نظر میرسد. هر چند اسماعیل منصف چند فیلم کوتاه موفق در کارنامه خود دارد اما در زغال خبر از یک فیلمساز اهل دیار آذربایجان میدهد که توانایی بالا رفتن از پله های ترقی را داراست. بازی بسیار درست بازیگران و قاب هایی که از میان یک دکوپاژ قوی می آیند، گویای کاربلد بودن فیلمساز است.
سینمای طبیعت محور با نگاه دقیق به بومی گرایی میتواند همچون فیلم زغال، به اثری دارای مسئله تبدیل شود که با رویکردی مستقل پای به عرصه نمایش بگذارد.